سه‌شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۹

خونه گرد و غبار گرفته

همیشه دوست داشتم طوری بنویسم که انعکاس افکار و احساساتم از نوشته ها لمس شه و نمیدونم تا چه حد موفق بودم!
میدونم کار بسیار سختیه ولی همیشه ایده من درست زمانی که عکاسی میکنم، گرفتن حالت سوژه است نه صرفا ثبت یک عکس.
خیلی وقته اینجا ننوشتم ، شاید دلیلش مشغله زیاد یا نداشتن ذوق و شوقی و یا حتی تنبلی باشه
ولی هر چی که هست توام با یک حس خالی شدن از تو همراهه
نمیدونم ، شاید شمایی که این مطالب رو میخونین ته دلتون بگید بعد نود و بوقی اومده یه مشت دری وری میبافه به هم!!!!!!
سخته و خیلی هم سخته که فریادت رو تو خودت خفه کنی، خیلی سخته که مجبور به پذیرش چیزی بشی که حتی نمیخواستی خوابش رو هم ببینی
دل به حکمت و تقدیر میبندی و خودت رو باهاش گول میزنی. غافل از اینکه اشتباهات خودت باعث شد تا حتی ثانیه ای فرصت جبران، نداشته باشی
زندگی پر از این فراز و نشیب هاست و مسلما طرز برخورد ما باهاشون باعث میشه ازشون با سلامت عبور کنیم یا به هلاکت برسیم
همیشه خدا رو شکر میکنم که راهنمای من بوده و تنها به امید اون دارم جلو میرم. برای تمام اطرافیانم هم آرزوی سلامتی در پناه ایزد منان رو دارم

۶ نظر:

علی ( مهاجرت نامه ) گفت...

دلمون تنگ شده بود واسه نوشتنت.
مجبور به پذیرش نشو فرامرز جان. به نظر من تقدیر رو خود آدمها برای خودشون رقم می زنند. امیدوارم هر چه زودتر فراز و نشیب طی بشه.
سهراب گفته
زندگی آب تنی در حوضچه اکنون است، رختها را بکنیم آب در یک قدمی است

masoud گفت...

سلام فرامرز جان.
معلومه که خیلی دلت گرفته...
اگه از دسا ما کاری ساختست بگو...
شاد باشی

Unknown گفت...

از لطف هر دوی شما عزیزان ممنونم. به هر تقدیر زندگی پر از فراز و نشیبه.
زندگی در حال مفهوم داره و مثل یک هدیه میمونه و با داشتن دوستان گلی مثل شما، زیباتر هم میشه

غریب آشنا گفت...

خیلی وقته وبلاگتونو می خونم
تقریبا از دو سال پیش ...
بااینکه حتی یک بار هم ندیدمتون
اما شدیدا نگرانتون بودم و هستم
شاید چون شبیه ترین هستید به او ...
این اواخر خیلی بیشتر از همیشه نگرانتون بودم
و همیشه هم مطمئنم که احساسم اشتباه نمیکنه
براتون از راه دور همیشه دعا می کردم و می کنم
این بار با خوندن آخرین پستتون به احساسم اطمینان پیدا کردم و خواستم براتون بنویسم
که:
«تاریک ترین ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است. پس همیشه امید داشته باش»

آروم باشه دل روشنت ... روز و شبت سرشار

Unknown گفت...

به غریب آشنا
ممنونم از توجه شما دوست ندیده
همه ما انسانها لحظاتی در زندگی داریم که شاید بیشتر شبیه به یک کابوس باشه تا واقعیت!!! به هر تقدیر اینم جزو لاینفک زندگیه و باید باهاش کنار اومد
مشتاقم در صورتی که وبلاگی دارید آدرسش رو برام ارسال کنید
با تشکر

Marjan گفت...

Agh Fari, bozorg tarin gonah ineh keh adam khodesho beh khater e atefaghat e gozashteh mahkoom koneh. Albateh ageh aghideh dari vaghean eshtebahi dar kar boodeh!!
.....